میرزا ابراهیم حشمت در سال ۱۲۶۴، در روستای شهراسر طالقان چشم به جهان گشود. پدرش میرزا عباسقلی پزشک تجربی بود. مادرش سکینه نام داشت.حشمتالاطباء تنها در فصل تابستان در زادگاهش طالقان اقامت داشت. زمانی که ابراهیم ۱۸ سال داشت، پدرش او را برای تحصیل به تهران فرستاد و نامش را در مدرسه « آلیانس فرانسه» ثبت نمود. این زمان مصادف بود با اوج مبارزات مشروطهخواهان و همین امر سبب شد که ابراهیم به رشد سیاسی و آگاهی ویژهای برسد. او سپس در مدرسه دارالفنون به تحصیل طب مشغول شد. همزمان با دایر شدن مدرسه سیاسی از سوی مشیرالدوله به این مدرسه هم راه یافت و دروس آن را با موفقیت به پایان رساند.
درجریان فتح تهران ازسوی مشروطه خواهان، ابراهیم ۲۳ سال داشت و ازنزدیک شاهد شور و هیجان و مبارزات مشروطه خواهان بود و در همین زمان بود که با ” میرزا کوچک خان” آشنا می شود.
درسال ۱۳۲۸ قمری شاهسون ها در اردبیل علیه دولت مشروطه طغیان کردند و” ابراهیم” که اینک طبیب شده بود، به عنوان پزشک ارتش برای سرکوبی طغیان شاهسون ها اولین ماموریت وسفرجنگی خودرا آغاز نمود. تجربیاتی که او در این سفر-چه ازنظر پزشکی وچه ازنظر نظامی- کسب کرده بود، سبب شد به اصول جنگ های چیریکی آشنا شود . به همین جهت درجریان نهضت جنگل ” نظام ملی ” را در لاهیجان دایر کرد و خود سرپرستی آنرا به عهده داشت.
درطول هشت سال اقامتش در تهران وآشنایی اش با زبان فرانسه، اغلب به مطالعه ی کتب مختلف به زبان فرانسه اشتغال داشت و قسمتی از کتابخانه ی کوچکی در لاهیجان را به آن کتابها اختصاص داده بود.
فعالیت های فرهنگی و اجتماعی
نکته ی جالبی که در زندگی وشخصیت دکتر حشمت وجود داشت این بود که او با همه ی گرفتاری هایی که ازنظر وضعیت جنگل و سرکوب دشمنان نهضت داشت، معهذا همیشه در اندیشه ی خدمت به مردم منطقه و رشد فرهنگ مردم بود و در تماس با روشنفکران وآزادیخواهان رانکوه ( لنگرود- رودسر) و هم زمان با دایر کردن ” نظام ملی ” درلاهیجان، از آنان برای گسترش فرهنگ وآبادانی منطقه و نیز ایجاد راههای ارتباطی و کمک به تهیدستان وتوجه به بهروزی دهقانان، یاری می طلبید.
راه لاهیجان وسیاهکل را دکتر حشمت احداث نمود وسپس ازناحیه ی ده کیلومتری غرب سیاهکل تا ساحل بحر خزروبه طول تقریبی چهل کیلومتر دست به کندن کانالی زد تا آب مزارع روستائیان آسان تر فراهم شود. گفته شده است که در ساختن این کانال پنج هزار نفرکارگر به مدت شش ماه همکاری داشتند.
یکی دیگر ازخصوصیات برجسته ی شاد روان دکتر حشمت این بود که درحوزه ی اداری خود اجازه نمی داد که اختلافات مذهبی وسیله ی دشمنی های مسلکی قرارگیرد. درزمانی که آوارگان ارمنی وترک از باکو به سوی ایران گریختند وخواستد در بندر انزلی ازکشتی پیاده شوند و انگلیسی ها مانع از این کارشان شده بودند و آنها نا چار در بندر حسن کیاده، ناحیه ای که تحت نظارت دکتر حشمت بود پیاده شدند.دکتر حشمت پس از آگاه شدن از این مسئله شخصا به حسن کیاده رفت و دستور داد ارامنه ی نیازمند به کمک را درخانه ی کارگران و کارگزاران ماهی گیری بندر حسن کیاده جا دهند و وسایل و آسایش آنان را فراهم سازند. که در تاریخ ارامنه گیلان، ازاین امر به نیکی یاد شده است.
محمدعلی صفاری لاهیجانی که در آن دوران با دکتر حشمت حشر و نشر داشت در یادداشت های خود ذکر می کند که « به یاد دارم که خودم دچار مالاریا شدم و دکتر حشمت «کنین» را با مخلوط آبلیمو تجویز کردند و معالجه شدم، احسانالله خان و حسین خان الله که از فعالان سیاسی تهران بودند چون تحت تعقیب دولت بودند (دولت حسن وثوق) به خانه ما در لاهیجان می آمدند و مدتی در کنار ما پنهانی زندگی می کردند، اتفاقا در همان زمان حسین خان به بیماری جرب مبتلا میشود و دکتر حشمت هم که در منزل ایشان بوده وی را معالجه می کند و این معالجه و آشنایی، راه را برای بیشتر شدن فعالیتهای دکتر حشمت باز میکند. در ادامه می گوید مرحوم دکتر اهل دخانیات و مسکرات نبود، ولی به موسیقی دلبستگی خاص داشت». گفتهاند که دکتر بسیار سحرخیز بود و همیشه صبحها، به مطالعه آثار پزشکی، اجتماعی، سیاسی و تاریخی میپرداخت. در مجموع به تاریخ ایران باستان و شاهنامه علاقه زیادی داشت و اشعار زیادی از حافظ و سعدی را از حفظ بود. کم حرف میزد و زیاد کار میکرد. بسیار کنجکاو بود و تا پاسخ سؤالش را نمیگرفت، آرام نمینشست. بسیار صبور بود و با آنکه از پرحرفی بدش میآمد، اما به درد دل بیمارانش گوش میکرد و یادداشت برمیداشت. به موسیقی و مطالعه زندگینامه بزرگان علاقه داشت. خوراکش متنوع نبود، اما دوست داشت که مثل سایر جنبههای زندگیاش، منظم و مرتب باشد. افراد حتی اگر بیپول هم بودند، در مراجعه به او تردید به خود راه نمیدادند. از مصنوعات غیر ایرانی استفاده نمیکرد و وقتی جنگلیها در گیلان کارگاههای ریسندگی به راه انداختند، تنها از پارچههای ایرانی استفاده میکرد. هم دکتر و هم میرزا میدانستند سرانجام کارشان چه خواهد شد! به همین دلیل زن و فرزند نداشتند. متأسفانه درباره خصوصیتهای برجسته دکتر حشمت، حتی برادرهایش هم حرف نزدهاند! در مجموع دکتر حشمت بسیار مظلوم است. به قول مرحوم فخرائی، باز گلی به جمال زارعین لاهیجان، که هر وقت محصول برنجشان را که از آب حشمترود مشروب میشود، برمیدارند، بخشی را برای شادی روح دکتر حشمت خیرات میکنند.
آخرین نبرد و شهادت
با حمله ی قوای دولتی به فرماندهی ایوب خان میر پنج ازیک سو وحمایت هواپیماهای انگلیسی ازآنها وبمباران مواضع جنگلی ها، مجال به جنگلی ها نمی داد تا آنجا که میرزا کوچک خان ناچارمی شود به همراه ۹۴۳ نفرازمبارزان جنگل به سوی شرق گیلان ولاهیجان حرکت کند.شرح این سفر ومشقات ومشکلاتی که در این سفربا آنها روبرو شدند درکتاب های تاریخ جنگل آمده است که واقعا دلخراش وناراحت کننده است. میرزا کوچک خان در طول این سفر گاهگاهی برای دلداری و قوت قلب بخشیدن به همراهانش این شعر را می خواند: رسم عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن – یازجانان یا زجان، بایست دل برداشتن!
وقتی همراهان میرزا به لاهیجان رسیدند در آنجا دکتر حشمت با نفرات خود به آنان پیوست که تعداد شان به ۱۴۳۲ نفررسید. آنان در روزاول ماه شعبان ۱۳۳۷قمری به دشت وسیع کجورواقع در ۳۱ کیلوکتری جنوب تنکابن می رسند. درطول راه همه جا قوای دولتی ومزدوران منطقه درتعقیب شان بودند.
اوضاع برآنان سخت می شود که ناچار دکتر حشمت تصمیم می گیرد تسلیم قوای دولتی شود، هرچند میرزا کوچک خان با این تصمیم او مخالف بود. وقتی این کار صورت می گیرد، دولتی ها به بهانه ی اینکه رئیس کل قزاق ایران ( ژنرال استاروسلسکی) در رشت می باشد، به آنها گفتند ما باید شمارا روانه ی رشت کنیم تا به شما پروانه ی آزادی بدهند و به منازل خود باز گردید. روز ششم ماه شعبان پس از سه روز اقامت در خرم آباد تنکابن تعداد جنگلی ها به یکصد و هشتاد نفررسید که همگی به همراه دکتر حشمت و هشت نفر قزاق به رشت حرکت داده شدند. تا لاهیجان رفتاردولتی ها با آنان محترمانه بود.درنزدیکی ” دیوشل ” دکترحشمت را از یارانش جدا کردند و با دشکه به لاهیجان بردند. جالب اینکه تا رسیدن به لاهیجان ، همیشه تاکید بر” تسلیم” دکتر حشمت ویارانش داشتند ولی از لاهیجان به بعد واژه ی ” تسلیم ” به ” دستگیری دکترحشمت ویارانش” تبدیل شد! واز این لحظه به بعد دکتر حشمت اطمینان پیدا کرد که دیگر امیدی برای نجات خود نیست وتمام وعده ها فریبنده بوده است! دکترابراهیم حشمت یک روز بعد از ورود به رشت به دادگاه برده شد. بازجویی از افراد گاه سه دقیقه بشتر طول نمی کشید! پسر کی هستی؟ اهل کجایی؟ عیال داری یا نه؟ چه کاره بوده ای؟ چند سال داری؟…بعد یکی دیگر را احضار می کردند!
دکتر حشمت باوضعی دردناک که خون از پاهایش می چکید در دادگاه حاضر شد. وقتی برگ بازجویی را خواند، گفت من این ها را نگفته ام، سرتیپ عبدالجواد قریب ( متین الملک) کسی بود که وقتی در دادگاه از دکترحشمت پرسیدند: میرزا کوچک خان فعلا کجاست؟ و دکتر حشمت جواب داد که من از محل سکونت فعلی او اطلاعی ندارم، سرپا ایستاد و ناجوانمردانه سیلی محکمی به دکتر حشمت زد که این برخورد، خوشایند دیگران نبود. می گویند میرزا تا خبر تسلیم شدن دکتر را شنید، بیاختیار گفت: انا لله و انا الیه راجعون و با ادای این آیه او را از دست رفته، به حساب آورد.
دیری نگذشت که دادگاه نظامی دکتر حشمت به ریاست جواد متینالملک که بعدها سرهنگ قریب شد، همراه با شاهزاده خائن اعتبارالدوله و مجدالواعظین قاضی عسگر در باغ محتشم رشت تشکیل شد، دکتر که رأی آخر دادگاه را حتی پیش از شروع آن میدانست، بازجویی پس نداد و مهر سکوت بر لب زد، این استواری و دم فرو بستن دکتر دادگاه و سردمداران آن را در هم شکست و بازجویان که بیش از پیش کینه دکتر را در دل گرفته بودند، اتاق او را در زندان به آب بستند. فاصله بازداشت وی تا تشکیل دادگاه بسیار کوتاه و شتاب زده بود و کار از بازپرسی گذشته به ضرب و شتم کشید. پس از تشکیل دادگاه نظامی، دکتر می گوید: معلوم می شود که نظر همه کس به مرگ من متوجه است، چه من از روز اول می دانستم که با ورود من به جنگل یقینا در آخر کار مصلوب خواهم شد، و برای همین منظور، هیکل عیسی مسیح را از گردن آویختهام.
محاکمه ی دکترحشمت زود پایان یافت ودر ساعت پنج بعد از ظهرهمان روز اورا با درشکه یی به میدان اعدام آوردند. دکترحشمت ازدرشکه پیاده شد و متهورانه به پای داررفت و گفت به شرطی حکم اعدام خودم را امضاء می کنم که مرا با دست های بسته اعدام نکنید.آنگاه دکتر حشمت با کمال تحور، شنل از دوش برگرفت وآنرا به ” کاظم بلند” جلاد چهاربرادران سپرد وبعد عینکش را برداشت و برروی چهاپایه بالا رفت…ریسمان را از جلاد گرفت و به گردن خود انداخت…و سپس به جلاد اشاره نمود که اورا به داربیاویزند! که در این لحظه ی درد ناک، صدای شیون مردم ازهرسو بلند شد. دکترکریم کشاورز نقل می کند که در پای دار، دکتر حشمت این شعر را خواند: منصوروار گر ببرندم به پای دار مردانه جان دهم که جهان پایدارنیست ! اعدام دکتر حشمت طالقانی، در روز چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۲۹۶ مطابق با شعبان ۱۳۳۷ در قرق کارگزاری صورت گرفت و عبدالحسین سردار معظم خراسانی که بعدها تیمورتاش گردید و در آن سال حاکم مطلق و بلامنازع گیلان بود بر آن صحه گذارد.
پیکرپاک دکتر حشمت، توسط آقای ” کاس آقا حسام” معروف به خیاط که از آزادیخواهان قدیمی مقیم رشت بود و با جنگلی ها سروسری داشت، تحویل گرفته شد ودر گورستان محله ی چله خانه شهرستان رشت به خاک سپرده گردید.
- نویسنده : حمیدرضا فضلی
- منبع خبر : ملل پرس